توی یه
محله قدیمی چن نفر با هم زندگی می کردن. یه روز که توی صف نونوایی ایستاده بودن.
اولی
گفت: من زرگرم، گوشواره طلا دارم.
دومی
گفت: رفتگرم ، آشغالاتونو می برم.
سومی
گفت: من نقاشم، تابلوهای خوب می کشم.
چهارمی
گفت: پرستارم، به فکر حال بیمارم.
پنجمی
گفت: نه زرگرم نه نقاش
نه
رفتگر نه کفاش
تنبلم
و بی کاره
درباره این سایت