یه گل خوشبو و زیبا 5 تا گلبرگ داشت .
اولی رو باد برد
دومی رو بزی خورد
سومی پژمرده شد
چهارمی پیر شد و مرد
پنجمی گفت: من می مونم، راهشو هم خوب می دونم
می رم تو خاک کنار آب و دانه
ریشه میشم باز میزنم جوانه
دوباره یک بوته می شم گل می شم،
خوشبو می شم رفیق بلبل می شم.
قصه انگشت ها(مدرسه)
قصه انگشت ها(زنبور)
قصه انگشت ها(گل خوشبو)
قصه انگشت ها(شکارچی)
قصه انگشت ها(عید)
قصه انگشت ها(تولد)
قصه انگشت ها(سوسکی خانوم)
خوشبو ,شم ,گل ,رو ,باز ,میزنم ,می شم ,گل خوشبو ,ریشه میشم ,دانه ریشه ,میشم باز
درباره این سایت